آیلین آیلین ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

منتظرم

تو که آخر گره رو وا می کنی پس چرا امروز و فردا می کنی

1390/11/24 15:33
نویسنده : مامان منتظر
2,054 بازدید
اشتراک گذاری

ناراحتسلام نی نی دارم می ترکم از غصه.ناراحت ناراحتاسم عنوان هم از نی نی سایت برداشتم چون خیلی به حرف دلم میخوره. دیروز با اینکه بی بی چکها همه منفی بود بازم رفتم آزمایش دادم گفت ساعت 6 آماده میشه و باید برم حضوری بگیرم و مامانیت چون می خواست بره خونه مجبور بود فردا جواب رو بگیره ولی خانمی که پذیرش می کنه با من دوست بود(اینقدر رفتم که دیگه کاملا منو میشناسه و میدونه چقدر بی تابم) و به من گفت زنگ بزن تلفنی بهت بگم با اونکه اجازه ندارم ولی به خاطر تو بهت میگم و کلی برای مامانی دعا کرد که مثبت باشه.امدم خونه و نماز ظهرم رو خوندم و با بابایی کلی صلوات دادیم و دعا خوندیم که مثبت باشه(بابایی برات 1000صلوات فرستاد)ساعت 10دقیقه به شش زنگ زدم با اونکه دست و پام تکون می خورد گفتم من فلانی ام و اونم نه گذاشت نه برداشت گفت منفیه.ادل شکستهدل شکستهشکم در اومد تلفن رو قطع کردم سرم گذاشتم رو بالشت که کنارم بود و زار زار گریه کردمniniweblog.comباباییت هم کلی من و مسخره کرد که دیوونه مگه نازایی که اینکارو می کنی ولی اون مرده چی می فهمه که من وقتی میام وبلاگ مادرای حامله رو می خونم چه حالی میشم. تو گریه بودم که اذون دادن بابایی گفت پاشو نمازت رو بخون بریم دنبال باباش (بابای بابایی قراره از شهرستان بیاد اینجا برای عمل و ما باید اونو میبردیم خونه عموت)منم که خدا حسابی حالم رو گرفته بود مثل بچه ها که قهر میکنن گفتم نمی خوام نماز بخونم .قهر اقهرقهرقهرقهرصلا دیگه نماز نمی خونم .باباییت هم کلی به من خندید گفت پس تو برای بچه فقط نماز می خونی که باز عقل مامانی اومد سرجاش تو دلم گفت نکنه خدا با من قهر کنه. بلند شدم وضو گرفتم که برم نماز بخونم تازه آروم شده بودم که دختردایی مامانی زنگ زد گفت رفته سونو بچش پسره.از طرفی خوشحال بودم که به آرزوش رسیده از طرفی دلم برای خودم سوخت.بازم گریه شروع شدniniweblog.com سر نماز چادرم رو انداختم جلوی صورتم تا بابایی نفهمه و سر نماز کلی به خدا شکایت کردم گریهگریهنمازم تموم شد احساس کردم آرومترم.اصلا باورم نمیشه این منم که دارم برای بچه گریه می کنم.منی که به همه می گفتم بچه چیه آدم اول باید از زندگی لذت ببره بعدن بچه بیاره بچه جلوی پیشرفت رو می گیره حالا دارم برای بچه دار شدن لحظه شماری می کنم.امروز هم وقت دکتر دارم و می خوام آزمایشهای خودم و بابایی رو ببرم دکتر ببینه ان شا الله که هیچی نیست.با این سواد کم احساس کردم یه چیزایی غیر نرماله. امیدوارم اشتباه باشه. نی نی فرشته برام دعا کن چون زندگیم خیلی قاطی شده خیلی گرفتاریم البته خیره ولی حسابی سرمون شلوغه و از نظر اقتصادی خراب چون ما قایمکی داریم یه کارایی می کنیم.همه اینا درست میشه اگه تو بیای همه اینا برام قابل تحمله .ناز نازی من منتظرتم با جون ودل.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نرگسی
29 بهمن 90 13:34
سلام عزیزممم .. منم مثل شما منتظرم و دقیقا مثل تو تمام فکر و ذهنم رو درگیرش کردم.. رفته بودم پیش دکترم گفتم که خیلی نگرانم و .. گفت که همین انرژی منفی باعث میشه باردار نشی اگه بیخیال بودی تا الان باردار شده بودی..منم از اون موقع دارم با خودم کلنجار میرم تا افکارم رو درست کنم.. میخوام پیش یه مشاور هم برم.. بعدشم میدونی بزرگترین گناه همین ناامیدی از امید خداست.. پس امید داشته باش و به خدا توکل کن .. و خودت رو مشغول کارای دیگه کن .. تا سرگرم باشی.. البته خودم میدونم که خیلی سخته بهش فکر نکنی ..
نفیسه
2 اسفند 90 10:04
منم شش ماه بود اقدام می کردم و خیلی منتظر بودم ، هر بار می رفتم آز می دادم و منفی بود یک هفته بعدش افسردگی می گرفتم تا اینکه قرار شد که جابجا بشیم هم خودمون و هم مامان اینا ! خیلی جالبه که بدونی من تو این اثاث کشی باردار شده بودم و خودم نمی دونستم و با وجود این همه کار نی نی اومده بود و توی شکمم جا خوش کرده بود . فهمیدم چون اصلاً به فکرش نبودم ،استرس نداشتم و باردار شدم . یه توصیه دوستانه : یه کم بی خیال شو و خودتو بسپار بدست خدا برات بهترین ها را آرزو دارم
ماِئده
14 اسفند 90 16:50
منم نظر تورو داشتم ازینکه بچه دست و پاگیره و .. ازین چیزا ولی بالاخره تسلیم شدم
آرزو
4 مرداد 92 0:30
سلام خوش به حالئتون که بابای نی نی رو دارید ما که اونشم نداریم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به منتظرم می باشد