اولین نشانی
سلام گوگولی من .دارم می میرم دیروز که رفتم داروخانه بابایی داشت داروهام و می گرفت یکدفعه رفتم گفتم یه بی بی چک هم بذارید. اومد خونه ولی اینقدر که منفی بوده نزدم گفتم بذار فردا صبح. فردا صبح رفتم دستشویی که بیام وضو بگیرم نمازم و بخونم گفتم بذار بی بی رو بزنم زدم دلم نمی اومد نگاه کنم هر چند می دونستم نیستم چون هفته پیش آزمایشم منفی بود.یکدفعه دیدم یه خط پررنگ و یه خط کمرنگ افتاد هی چشمامو مالیدم گفتم شاید خابالو هستم چون هنوز میریضی و درد تو تنم بود دیدم خط T داره پررنگ تر میشه زدم زیر گریه دستام می لرزید اشکام همینجوری می اومدرفتم بالای سره خاله فاطمه بیدارش کردم گفتم مثبته اونم کلی ذوقیداومدم دوباره دستشویی دیدم به به چه خط پررنگی برداشتمش گذاشتم تو جاشو با خودم بردم قایمش کردآخه واسه من اون عتیقس.زنگ زدم به خاله بزرگت به اون گفتم اونم افتاد گریه خیلی دلش می خواد بچم و ببینه.جفتمون صدامون می لرزید قرار شد تا قطعی شدن به بابات نگیم اول آزمایش چون بابایی که خبر داری خونه مامانشه و اگه بگم همه می فهمن و اگه خدایی نکرده آزمایشم منفی درآد بد میشه.خاله قسمم داده که نگم تا مطمئن نشدم خودش بگه مژدگونی بگیره.بعد از صحبت با خاله رفتم نمازم و خوندم چه نمازی اینقدر گریه کردم که شاید اشکام شور بود ولی برام شیرین ترین نماز بود بعد هم اومدم سرکار تا یکی دو ساعت دیگه هم میرم آزمایش میدم و ساعت 6 جواب و میگیرم وای که چقدر خوشحالم دارم پر در می آرم. مریضیم یادم رفته هنوز درد رو دارم و لی اصلا انگار که نه انگار چون تو رو دارم عزیزم. برای مامانی دعا کن باشه عزیزم دلم نشکنه خدایی نکرده.دوست دارم بوبوبوبوبوبوبوبوبوبسسسسسس