جشن نامزدی با نی نی
دیشب جشن شیرینی خوران پسر دایی مامانی (پسرعموی بابا)با نوه همسایه آقاجون اینا بود.شام همه خونه دایی بودیم بعد از شام رفتیم خونه مادربزرگ عروس که زنا اونجا بود و مردا هم خونه آقا جون اینا چون روبروی هم هستن.یه دل سیر رقصیدم. البته قبلش به بابایی قوق داده بودم خودم رو کنترل کنم خوب نمیشه دیگه.بعد از اونجا هم رفتیم خونه دایی و کلی خودمونی رقصیدیم. تو رقص بودم که بابایی صدام کرد و در گوشم گفت اینجوری داری استراحت می کنی بس کن دیگه.منم با کلی شرمندگی رفتم نشستم . ولی بعدش بابایی بلند شد رقصید خوب منم وسوسه شدم باهاش رقصیدم.بعد از اونجا اومدیم خونمون من تازه فهمیدم وای نی نیم رو چقدر اذیت کردم مامان رو ببخش. بابایی با جدیت اعلام فرمودند که اگه ذره ای خسته بشی مدیونی بری سر کار. مامانی صبح که می خواست بیاد سر کار جون نداشت دلم می خواست بشینم گریه کنم. حالا هم که دیگه بعد از ظهره مامانی یکم درد داره.دیشب با همه خستگیش خیلی خوش گذشت البته نه به اندازه جشن خاله.ان شا الله جشن خان دایی